الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

چهارشنبه سوری و تبریک سال نو

چهارشنبه سوری طبق روال هر سال رفتیم خونه رضی زن عموی من و دورهم یه آش خوشمزه خوردیم و بعدش هم بساط آتیش بازی رو در یک جمع تقریبا زیاد و بسیار صمیمی جلوی خونه شون براه کردیم و شب خوبی رو هم در کنار هم گذروندیم امسال بدلیل فوت مادرجون مهری ِ عزیز عید نداریم اما وقتی اونهمه ذوق و شوق تو دختر خوشگلم و میبینم اصلا دلم نمیاد که بزنم تو ذوقت برای همین واست خرید عید کردم و هفت سین هم بخاطر دل کوچولو و مهربونت میچینم ضمناً عمو احسان اینا چند روزیه رفتن تهران مسافرت احتمالا اگه خدا بخواد ماهم روز دوم عید بهشون ملحق می شیم اینم ست ِ بهاره ی الینای دوست داشتنی ِ من یه ساعت ناز با بندک سرخابی هم هست که تو این عکس جا افتاده ا...
28 اسفند 1393

اندر احوالات ما در خانه تکانی!

آن هنگام که پس از چند روز متوالی خانه تکانی ِ سخت و طاقت فرسا خرم و خندان در حال تهیه عصرانه باشید و ناگهان به سکوت حاکم بر منزل مشکوک شده و بسمت اتاق دلبندتان روانه شوید و با این صحنه مواجه شوید چه حالی میشوید؟ نه ! خداوکیلی چه حالی میشوید ؟! حس و حالهایی عجیب بسراغمان آمد اما با دیدن این قیافه بزک کرده و فشن و ژست مظلومانه به یاد صحنه هایی در فیلمهای جنایی افتادیم که از محکومین عکس میگیرند و ناخودآگاه خندیدیم آن هنگام که دخترک با کلی ذوق و شوق و هفت سین بدست از مهد باز میگردد و اندر احوالات مراسمات نوروز و حاجی فیروز و هفت سین و چهارشنبه سوری سخنها میراند و شما بسی کیفور میشوید اما.... پس از دق...
24 اسفند 1393

مسابقه نقاشی

سلام به دوستان عزیزم سلام به عشقم به نفسم به همدمم به مونسم فدات بشم من این روزها ذهنت خیلی درگیر مسائل مربوط به خدا و مرگه ! میگی : خدا خیلی بزرگه اونقدر بزرگه که هیچ جا جا نمیگیره اما تو قلب ما جا میگیره . جاش تو قلب ماست میگی : آدما وقتی میمیرن میرن تو خاک بعدش میرن تو قلب ما ، اما تو آسمون نمیرن ! ( از همون روزی که بهت گفتیم مادرجون مهری رفته تو آسمون ذهنت درگیر این قضیه ست و مدام داری کنکاش میکنی و قبول نکردی و نمیدونم چجوری و با مشورت با کی به این نتیچه رسیدی که آدما بعد از مرگ نمیرن تو آسمون میرن تو قلبمون ) یه مدت هم مدام سوال میپرسیدی که اگه شما فوت بشین (!)من چه کار کنم؟تنها میمونم؟ بعد چند روز اومدی گفت...
10 اسفند 1393

الینا باسواد میشود

سلام به دوستان نازنینم سلام به دخترم ، به تاج سرم ، به بالشت پَرم قربون تو بشم من که مونس و همدم مامانت شدی و همیشه حواست به من هست و خیلی هوامو داری و دوست داری همیشه منو خندون و شاد ببینی روزی هزاران بار خدا رو شاکرم که تو فرشته نازنین رو به من عطا کرده و اما بگم از رقابت هات با من خدا نکنه بابا واسه من چیزی بخره هیج دیگه ! قهر میکنی و میگی برو با همسر مهربونت زندگی ِ خوبی داشته باش      من و بابا هم میمیریم از خنده   درهرصورت این مشکل من نیست و مشکل باباته و زین پس ایشون مجبورن هر چی میخرن دوبل باشه  با بابا رفته بودین بیرون و  به مناسبت جشن سپندارمذگان ،دو شاخه گل خریده ب...
4 اسفند 1393
1